وصـــال اوزعـــمـــرجـــــاودان به
خـــداوندا مرا آن ده که آن بــــه
به شـمشیرم زدوباکس نگفتم
که رازدوست ازدشمن نهان به
به داغ بـــردگی مردن براین در
به جان اوکه ازمــلـک جهان به
خــــــداراازطبیب من بپــرسـید
که آخـرکی شوداین ناتوان به
تنگ چشمان،نظر به میوه کنند
ما،تماشاکنان بــستانیم
تو،به سیمای شخص می نگری
ما،درآثارصنع حیرانیم
دوستی همچون،زرّین کوزه ایست
نشکند،گربشکند،بایدنگاهش داشتن